داشتم از کلاس برمیگشتم نشستم تو اتوبوس طبق عادت همیشگیم هندسفری رو گذاشتم رو گوشم و آهنگ حرف دل از مهدی احمدوند رو پلی کردم و خیره شدم به یادگاری هایی که پشت صندلی نوشته بودن.
یه ربعی گذشته بود یه خانم نسبتا جوان اومد نشست بغل دستم گوشیم و از دستم آروم گرفت و آهنگو زد رو استوپ و دوباره گوشیم و داد و اشاره کرد که هندسفری رو بردارم.
هندسفری رو برداشتم و سلام کردم بهشون، جواب سلامم و داد و گفت با اخلاق و روحیه ای که ازت میشناسم اولش باورم نشد خودت باشی!!
گفتم ببخشید عذر میخوام ولی من شمارو اصلا نمیشناسم
گفت اسمت حامد نیست؟
گفتم چرا ولی ،، شما؟
- من هر روز به وبت سر میزنم اونجا خیلی باهم گرمیم و صمیمی ، ولی الان دیدگاهم زمین تا آسمون نسبت بهت فرق کرد !
چرا اینقدر تو خودتی؟
چیزی شده؟
.
.
.
گفتم ببخشید ولی میشه شمام خودتون معرفی کنید منم بشناسمتون!؟
که گفت من رسیدم به ایستگاهمون باید پیاده شم ببخشید !
برات آرزوی موفقیت دارم از ته دل خدانگهدار!!!!!!
من :|
آخه کصافطططططططططططط چرا با احساسات جوون مردم بازی میکنی.
ها؟
زود تند سریع بیا بگو ببینم کی هستی؟